معرفی وبلاگ
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیــــة مرضــــیة =================== رسد آدمــــی بجایی که بجز خـــــــدا نبیند ..................... به فضل الهی در شب جمعه ، شب دهم ماه مبارک رمضان توفیق یافتم این وبلاگ را راه اندازی کنم . امید است مرضی خداوند متعال و مشمول عنایت حضرت ولی عصر روحی فداه واقع گردد. و ما توفیقی الا بالله
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 140277
تعداد نوشته ها : 16
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان


*در زندگيت موفق نيستي؟

بگو: "و ما توفيقي الّا باللّه عليه توكلّت و اليه انيب"

*خوشحال نيستي؟

هميشه بگو: " حسبي اللّه و نعــــــــــــــــــــم الوكيل"

*از دنيا خسته اي؟

بگو: "اللهم اجعل همي الاخره"

*نمازهايت را به موقع و مداوم نمي خواني؟

هميشه بگو: "اللهم اجعلني مقيم الصلاة و من ذريتي"

*تنهايي؟

هميشه بگو: "ربي هب لي من لدنك سلطانا نصيرا"

*تو دلت از كسي ناراحتي؟

بگو: "اللهم اجعلني من كاظمين الغيظ و العافين عن الناس"

*مي خواهي غيبت نكني؟

بگو: "اللهم اجعل كتابي في عليين و احفظ لساني عن العالمين"




عن الرّضا عليه السلام
لاتدعوا العمـل الصالـح و الاجتهاد فى العبادة اتكالا على حب آل محمد عليهم السلام و لا تدعوا حبّ آل محمـدعليهم السلام لامرهـم اتّكـالاً علـى العبـادة فـانـّه لايقـبل احـدهـمـا دون الاخر
 
امام رضا عليه السلام فرمود
مبادا اعمال نيك را به اتكاى دوستى آل محمد عليهم السلام رها كنيد
و مبادا دوستى آل محمد عليهم السلام را به اتكاى اعمال صالح از دست بدهيد
زيرا هيچ كدام از ايـن دو , به تنهايى پذيرفته نمى شود


بحار الانوار,ج 78,ص 348


مرا بخوانيد تا به شما پاسخ دهم . غافر آيه ۶۰

من معني قرآن را متوجه نميشوم
====================
يك مسلمان سالخورده، بر روي يك مزرعه در كوهستانهاي “كنتاكي شرقي”(يكي از ايالت هاي آمريكا) همراه با نوه جوانش زندگي مي كرد. پدربزرگ هر صبح زود برروي ميز آشپزخانه مي نشست و قرآنش را مي خواند.
نوه اش تمايل داشت عين پدربزرگش باشد و از هر راهي كه مي توانست سعي مي كرد از پدربزرگش تقليد كند.
يك روز آن نوه پرسيد: پدربزرگ، من تلاش مي كنم كه مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمي فهمم و آنچه را كه من نمي فهمم، سريع فراموش مي كنم و در نتيجه آن كتاب را مي بندم.چه كار بايد انجام بدهم كه آن قرآن را خوب بخوانم؟
پدربزرگ به آرامي از گذاشتن زغال سنگ در كوره بخاري دست كشيد و جواب داد:اين سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتني براي من يك سبد آب بياور!
آن پسر انجام داد آنچنانكه به او گفته شده بود، اما همه آب به بيرون نشت مي كرد قبل از اينكه او دوباره به خانه بياورد.

پدربزرگ خنديد و گفت:تو مجبور هستي كه اندكي، سريع تر زمان آينده را جابجا كني.، و او را به عقب ، به طرف رودخانه فرستاد تا دوباره با آن سبد تقلا كند. اين دفعه آن پسر سريع تر دويد، اما آن سبد خالي مي شد قبل از اينكه اوبه خانه برگردد. پسر جوان به پدربزرگش گفت كه حمل كردن آب با سبد يك كار غير ممكن است، و به همين دليل او رفت و به جاي سبد يك سطل آورد.پيرمرد گفت:من سطل آب نمي خواهم، من يك سبد آب مي خواهم. تو به اندازه كافي تلاش نكردي. و سپس پيرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا كند.
در اين مرحله، پسر مي دانست كه اين كار بي فايده است اما او مي خواست به پدربزرگش نشان دهد كه هر چقدر هم سريع بدود، با اين حال آب به بيرون نشت ميكرد قبل از اينكه او به خانه برگردد.پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه كرد و سخت دويد، اما زماني كه رسيد نزد پدربزرگش، سبد دوباره خالي بود. پسرگفت:
ديدي پدربزرگ، اين بي فايده است.
پيرمرد گفت: واقعا تو فكر مي كني كه آن بي فايده است؟
نگاه كن به داخل سبد!
آن پسر به داخل سبد نگاه كرد و براي اولين بار متوجه شد كه آن سبد تغيير كرده بود.آن سبد زغالي قديمي كثيف، تغيير شكل يافته بود و اكنون داخل و بيرونش تميز بود.
آن است رويدادي كه تو زماني كه قرآن مي خواني. شايد تو درك نكني و يا بخاطر نياوري همه چيز را، اما درون و بيرون تو تغيير خواهد كرد.
آن، كار خداست در زندگي ما! يعني هدايت!
X